Archive for آگوست, 2011

ناموس ما اِسی باروتی … ساقی بیت رهبری

قضیه از اینجا آب میخوره که طبق معمول برادرای ساندیس به دهن مفت خور سایبری مغز نخودی که فرق یواس بی 3 با هویج رو نمیفهمن، اومدن واسه این مطلب کامنت گذاشتن که:

آشغال بی شرافت چرا الکی اسم یه انسانی رو که درباره خبری که میخوای راجع بهش بدی مطمئن نیستی پخش می کنی؟
مدرکت این عکسه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عکس یکی از نوامیست رو بذار تا ببین چه چیزایی باهاش میسازم بدون این که کسی بفهمه غیر واقعیه.
عکس هم شد مدرک بی شعوررررررررررررررررر1

ما رفتیم تحقیق کردیم دیدیم که اولندش این بابا (شایدم خانوم) توی امارت عربی داره لای پای عربا  وول میخوره و صد البته با توجه به آی دی ایمیلش باید تاجر هم باشه، حالا چی میده و بجاش چی میگیره دیگه به خودش و خانواده اش مربوطه (به تصویر زیر مراجعه کنید).

بعد نوشته  عکس یکی از نوامیست رو بفرست، ولی چون آدرس ایمیلی که داده (yahho.com) اصلاً وجود نداره بنابراین ما هم عکس ناموس رو همین جا (یعنی توی عکس بالا) گذاشتیم تا خودش روش کار کنه … ضمناً همه با هم:

ناموس ما اِسی باروتی ….. ساقی بیت رهبری

لینک این مطلب در بالاترین

نوشتن دیدگاه

هر چی میکشیم از این خاله میکشیم…

شماره یک)  پسری چهار پنج ساله با پدرش از دهی عبور میکردند … پسر چشمش به الاغی افتاد که آلت طویل نموده آنرا به زیر اشکمش میکوبید. از پدر پرسید: پدرجان آن چیست که خر به زیر اشکمش میزند…. پدر بلادرنگ گفت: آن …ـــیر خر است پسرم…. پسر لختی اندیشید و گفت: بار گذشته که چنین صحنه ای را بهمراه خاله دیدم و پرسیدم آن چیست، خاله جواب داد:  این چیزی نیست … پدر پسر را گفت: پسرم این برای خاله ات چیزی نیست وگرنه برای ما همان ……..ـــــــــیـــر خر است.

شماره دو) پسربچه ای پنج ساله در مهد کودک خاله را ندا داد که: ای خاله ی عزیز اجازه میدهی به زیر دامانت بروم و انگشت خود را بر نافت بسابم که اینکار استرس را از من دور می سازد… خاله قدری بیاندیشید و گفت: چون پسر خوبی هستی اشکالی ندارد، به زیر دامنم شو… پسر به زیر دامن خاله رفت و خاله متوجه شد که پسر انگشتش را بجای اینکه به ناف بمالد به … می مالد ، چیزی نگفت تا بر استرس طفل نیافزاید… چون پسر از زیر دامن بیرون شد او را ندا داد: پسرم آنجایی که تو انگشتت را مالیدی ناف نبود…. پسر هم بلادرنگ پاسخ داد: آن چیزی هم که من مالیدم انگشتم نبود ….

شماره سه) فرنود نامی که خود شوشول خویش را می شست آنهم در سنین طفولیت، به صدا و سیمای دروغ میهمان شد… خاله ای از او بپرسید: فرنود جان ، پسر گُلم، کدام کار خود را خودت انجام میدهی …؟ فرنود گفت: شوشول خود را بشویم با دست خویش که بسیار کار نیکویی باشد… خاله فریاد و فغان سر داد که : ای وای و داد وبیداد، مبادا به ماشین لباس شویی دست بزنید، و فرنود متعجبانه یاد این جوک اوفتاد:

مردی با زنش برای عمل خیر سکس رمز «ماشین لباسشویی» گذاشته بود… روزی پدربه پسرش گفت: به مادرت بگو ماشین لباسشویی را روشن کند… پسر به مادر پیغام برد و مادر پیغام فرستاد: که دستم بند است، صبر کن… این پیغام و پسغام چندین بار تکرار شد و دست آخر مادر به پسر گفت: به پدرت بگو ماشین لباسشویی تا پنج دقیقه دیگر آماده است …. پسر پاسخ به پدر آورد و پدر گفت: به مادرت بگو عجله داشتم با دست شستم …. فرنود با خود بیاندیشید که کدام قسمت این جوک به صحبتهای خاله شباهت دارد….

خاله در جستجوی شوشول

شماره چهار) به تعمیرکار زنگ زدم میگم: آقا این ماشین لباسشویی ما روشن نمیشه ، قربونت میشه بیآی یه دست بهش بزنی…؟ میگه: مرتیکه برو با عمّت شوخی کن…. بگو خالت بیآد روشنش کنه … و کلّی فحش آبدار دیگه بهم داد و قطع کرد.

شماره پنج) میگم رفتین جهاز عروس خانومو دیدین دیگه..؟ ایشالله بعد رمضون عروسی افتادیم … میگه : آره،  خوشبحالش همه وسایلش خارجی بود … میگم ماشین لباسشوییش چی، اونم خارجیه …؟ میخنده میگه: اونو دیگه ما ندیدیم، بعداً از داماد بپرس …

شماره شش) زنه به شوهرش میگه: خاک برسرت کنن، رویاخانم، همسایه بالایی، میگه ماشین لباسشوییشون دوقلو و فوزی لاجیکه، دائم هم که کار کنه چیزیش نمیشه، اونوقت توی بیعرضه نمیتونی همین یه قُل رو هم سرپا نگهداری …

Comments (5)